مدح و شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
به هجـران، زارى دلهاى خـونـيـن ز حـد بـگـذشت يـا خـتـم النـّـبـيّـن! ز اشـك و آه مـهـجـوران بـیتــاب جهـانى غـوطـه زد در آتـش و آب سـپـاه درد بـا جـان در سـتـيـزست لب هر زخم دل، خـونـابهْ ريزست جهان از جـلـوۀ جان پـرورت دور بـه مـا شـد تـنـگ تـر از ديـده مـور شـدى تـا گـنـج خـلــوتـخـانـه خـاك ز داغ اندوخت صد گنجينه، افلاك قـد محـراب زين محـنت، دو تا شد كه از سـروِ سـرافـرازت جـدا شـد ز قدرش، سايه بر عرش برين بود كه بر پاى تو، منبـر پـايه می سـود كنون در گـوشهاى افـتاده مدهـوش به حسرت، يك دهن خميازهْ آغوش جــدا از پــرتــو آن روى دلــكــش بــه دل، قــنــديـل را افــتــاده آتـش ز داغ هجرت اى شمع شب افروز! به شبها، شمع میگريد به صد سوز بـرافـروز اى چـراغ چـشـم ايـجـاد جهـان شد بی فـروغت، ظلمتْ آبـاد به رخ، آرايـش شمـس و قـمـر كـن شب تـاريك هجـران را، سحـر كن ز خواب اى مهر عالمتاب، برخيز! تو بخت عالمى، از خواب برخـيز! بـلـنـدْ آواز گـردان طـبــل شـاهــى ز نــو، زن نـوبـت عــالـمْ پـنـاهـى قـــدم بــر تــارك كــرّو بــيــان زن عـلـم بـر بــام هـفــتـمْ آسـمــان زن مـشـرَّف كـن بـسـاط خــاكـيــان را مـــنــوّر، مــنــزل افــلاكــيـــان را سر اى خورشيد جان! از خواب بر كن كـنـار خـاك را، جـيـب سـحـر كـن چـراغ افــروزِ بــزمِ قـدسـيـان شـو رواج آموز كـار انـس و جـان شـو چو از جـا، هول رستـاخـيـز خيزد رخ از شـرمندگـيـهـا، رنگ ريـزد نـظـر بـگـشـا بــر احــوال تــبـاهـم بـجـنـبـان لـب، پــىِ عــذر گــنـاهـم |